برادر عزیزم(محمد ابراهیم رحمانی فرزند نصراله نراقی)انشاءاله بسلامت بوده باشید . از حال ما بخواهید به دعاگوئی مشغول میباشیم . ولی عباس و خانم آقا مریض هستند .انشااله شما نقاهت و کسالتی ندارید . شما دیگر یادی از من نمیکنید که آیا زنده یا مرده هستم ؟
دو سال است که سیّد فرج الله(سیّد فرج الههاشمی) برحمت خدا رفته ، من چه میکنم و چه میگذرانم ، پس چه برادری هستید ؟ چرا یاد من نیستی و کاغذ نمیدهی ؟ الآن که بچهها مریض هستند یک چیزی که خرج کنم ندارم . شما هم که به فکر خودتان هستید ، حاشا به مُروَتت که نمیگوئی تو خواهر من هستی یا نه ؟ من اوّل خدا را دارم بعد شما یک برادر را که باید به من همراهی کنی . یک قدری پول برای من بفرستید که خدا شاهد است خیلی برایم سخت شده و به مرگ خودم راضی شده ام
برای دلخوشی بچهها خوب بود یک کاغذ(نامه) بدهید که هَمَش دائی دائی میکنند . مرحوم سیّد فرج الله میگفت که برادرت برای خاطر من به تو عزت میگذارد و حالا میفهمم که راست گفته . شما نباید حالا یاد من باشید که خیلی سخت میگذرانم . الآن شلوار و اُرسی(کفش) ندارم و دستی(پشتیبان) هم ندارم برای من بفرستید که آبروی من میرود میان دوست و دشمن .خانم عباس آقا دست شما را میبوسد و دعاگو هستند . منتظر مژده سلامتی هستم
قربانت سلطنت (سلطنت بنت نصراله نراقی همسر سیّد فرج الههاشمی)
تاریخ حدود نامه : شعبان 1347(برابر بهمن 1307)
سایت سلحشوران شهر نراق از جناب استاد سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود از بابت بازخوانی این نامه که قریب یک قرن قبل نگاشته شده است ، سپاس گزار میباشد .